* تورق چند صفحه کافی بود که ببینمش: در اوج سادگی و بسیار قدیمی. باستانیترینو مقدماتیترین مفاهیم ریاضیات که از عرفان عاری نشده بود. طرح اعداد در نظریهیفیثاغورث به مثابهی اصول ازلی نیروهای الهی. دایره عدد یک بود، وحدت در اوج کمال،جوهر واحد، نقطهی ازلی آغاز، خطی که میگردد و خودش را محصور و کامل میکند. عدددو، نماد کثرت، نماد تقابل و دوگانگی، نماد به وجود آوردن، از تقاطع و اشتراک دودایره شکل میگرفت، این بیضی بادامگون که مرکزی محصور داشت وسیکا پیسکیس،یا آبدان حوت، نامیده میشد. عدد سه، مثلث، اتحاد دو حد نهایت، امکان ایجادنظم و همآهنگی در عوامل متفاوت بود. شبحی بود که میرا و نامیرا را در تمامیتییکسان به هم پیوند میداد.
ضمنا عدد یک نقطه، عدد دو خط راستناشی از وصل کردن دو نقطه و عدد سه مثلث و ضمنا صفحه بود. یک، دو، سه: همین، سریکذایی صرفا سری اعداد طبیعی بود. ورق زدم که نماد عدد چهار را ببینم. تتراکتیسبود، هرم دهنقطهای که بر جلد کتاب دیده بودم، نشان و شکل مقدس این فرقه. این دهنقطه مجموع یک، بهاضافهی دو، بهاضافهی سه، بهاضافهی چهار بود. ماده و چهارارکان را نشان میداد. فیثاغورثیها معتقد بودند کل ریاضیات در این نماد منظور شدهاست. هم فضای سهبعدی است و هم موسیقی کرات سماوی. در شکل مقدماتیاش شامل ترکیباعداد تصادفی و اعداد تکثیر حیات است که فیبوناچی قرنها بعد کشفشان کرد.
* لورنا پرسید انجمن اخوتفیثاغورثیان؟» گفتی این کلمات خاطرهای گنگ را در ذهنش تداعی کرده است.
سر تایید تکان دادم.
تو درس تاریخ پزشکی یه مقداردربارهشون خوندیم. ظاهرا به انتقال روح از مرده به زنده اعتقاد داشتهن، نه؟ تاجایی که یادمه نظریهی خیلی ظالمانهای هم دربارهی عقبموندههای ذهنی داشتهن کهبعدا اسپارتیها و طبیبای شهر کروتون عملیش کردهن. ظاهرا ارزش خیلی زیادی برایهوش قایل بودهن و میگفتن عقبموندههای ذهنی آدماییان که تو زندگی قبلیشونگناههای خیلی بدی کردهن و حالا اینجوری به دنیا برگردونده شدهن. صبر میکردنتا اینا چهارده سالشون بشه، که برای کسایی که سندروم دان دارن سن مهمیه، و بعداوناییو که زنده میموندن میکردن موش آزمایشگاهیِ آزمایشای پزشکیشون. اولینکسایی بودهن که پیوند اندامو امتحان کردهن. میگن رونِ خود فیثاغورث از طلابوده. ضمنا اینا اولین گیاهخوارای دنیا بودهن، البته لوبیا براشون قدغن بوده.»
* به دایرهای که بر تخته کشیده بود اشاره کرد و گفت دربارهیاستعارهی هندسی نیکولاس فون کوئس بحث میکردیم: اگه حقیقت محیط دایره باشه، تلاشهایآدما برای نزدیک شدن به حقیقت مث یه سری چندضلعی تو این محیطه که تعداد ضلعهاشونمدام بیشتر و بیشتر میشه و آخرسر به شکل دایرهای با حقیقت مماس میشن. استعارهیخوشبینانهایه، چون مراحل متوالی آدمو به جایی میرسونه که بتونه شکل نهاییو تصورکنه. البته یه احتمال دیگه هم هست که هنوز دانشجوهای من ازش خبر ندارن و خیلی همدلسردکنندهست.» به سرعت شکلی نامنظم کنار دایره کشید که دندانهها و گوشههایفراوان داشت. بعد گفت فرض کن حقیقت مثلا شکل جزیرهی بریتانیا باشه، که طرح بیرونیسواحلش خیلی نامنظمه و یهعالمه فرورفتگی و بیرونزدگی داره. این بار اگه بخوایمبا استفاده از چندضلعیها بهش نزدیک بشیم و تقریب بزنیم گرفتار تناقض ماندلبرومیشیم. گوشهها از دستمون در میره و هر تلاشیو که بخواد وارد این فرورفتگیها وبیرونزدگیها بشه، تلاشایی که تعدادشون مدام هم بیشتر میشه، بیفایده میکنه وهمهی تلاشای انسانیو برای تعیینش ناکام میذاره. هیچوقت نمیشه به شکل نهاییرسید. حقیقت هم همینجوریه، ممکنه با استفاده از سریِ تقریبهای انسانی نشه بهشرسید. این تو رو یاد چی میندازه؟»
قضیهی گودل؟ هر چی هم بدیهیاتسیستم چندضلعیها بیشتر و بیشتر بشه، باز کماکان بخشی از حقیقت از دسترس بیرونه.»
این هم ممکنه. اما اینجوری هم میشه،همونجور که ویتگنشتاین و فرانکی نتیجهگیری کردن: عبارتهای معلوم سری، هر تعدادکه باشه، هیچوقت کافی نیست. چهطور میشه از قبل دونست که الان با کدوم یکی ازاین دو تا شکل طرفیم؟»
* پدر من کتابخونهی بزرگی داشت،وسطش یه قفسه گذاشته بود که توش کتاباییو میذاشت که قدغن کرده بود من بخونم، اینقفسه در داشت و درش قفل میشد. وقتی بازش میکرد، تنها چیزی که میدیدم یه گراوربود که میذاشت تو قفسه، عکس مردی بود که یه دستشو زده بود به زمین و اون یکیو توهوا گرفته بود. زیر این عکس عنوانش بود، به زبونی که من بلد نبودم و بعدا فهمیدمآلمانیه. بعدا یه کتاب پیدا کردم که بهنظرم معجزه میکرد: لغتنامهی دو زبانه کهپدرم برای تدریس تو کلاساش ازش استفاده میکرد. معنی کلمههای عنوان تصویرو یکییکیپیدا کردم. جملهی ساده و مرموزی بود: انسان چیزی نیست غیر از رشتهای ازفعالیتهایش. مث همهی بچهها کلمهها رو دربست قبول کردم و آدما تو نظرم شدنیه مشت شکل موقتی و ناقص. یه مشت شکل کاملنشده که هیچوقت نمیشه کامل فهمیدشون.متوجه شدم اگه آدم چیزی نباشه جز یه سری که از کاراش تشکیل شده، تا نمیره نمیشهتعریفش کرد. یعنی فقط یه کار، آخرین کار، ممکنه تمام وجود قبلیشو پاک کنه و با همهیلحظههای زندگیش در تضاد باشه. از همهی اینا مهمتر، چیزی که بیشتر از همه میترسوندم،سری کارای خودم بود. چیزی نبودم جز اونی که بیشتر از همه ازش میترسیدم.»
درباره این سایت